loading...

[ My Little Land ]

بازدید : 466
پنجشنبه 30 مهر 1399 زمان : 15:46

از تولد بگم که قرار شد بندازیم برای فردا، ینی امروز. اما نزدیکای عصر، مامان و بلوط رفتن که تدارکات تولد رو تهیه کنن! کادو و کیک و از این جور متعلقات.
نقشه هم این بود که گردو رو بفرستیم حموم و تو اون دقایقی که تو حموم به سر میبره ما کار تزئین و اینارو انجام بدیم. من نزدیکای عصر به سرم زد ژله هم درست کنم. که البته فقط یه طعم انبه داشتم که نصفه بود. همونو با شیر مخلوط کردم و ریختم تو قالب که وقتی از قالب درآوردم خیلی کیوووت شد^____^
گردو رو فرستادیم حموم و قبلشم من و بلوط رفتیم تو اتاق و بادکنکا و بادکنک تولد رو هم باد کردیم و گذاشتیم زیر تخت تا مشخص نشه! تا رفت حموم رفتیم سالن رو تزئین کردیم. مامانم پفیلا درست کرد و با پفکا ریختیم تو لیوان یه بار مصرفای تم باب اسفنجی! عاغا😂قرار شد گردو همونجور با تن پوش حوله اش که میاد تو سالن ما لامپارو خاموش کنیم و سوپرایز بشه. تصور کنین چقد خنده دار میشع!!!! با حوله حموم 😂😂😂😂خلاااصه. خیلی سوپرایز شد چون اصصصلا نمی‌دونست قراره تولد بگیریم. اصصصلا. و اینکه اون روز خیلی ریلکس و عادی بودیم...
خلاصه که خیلی وقت بود دورهمی‌تولد نگرفته بودیم و خیلی چسبید....


برچسب‌ها:
ماجراهای گردو
+ تاریخ | چهارشنبه سی ام مهر ۱۳۹۹ساعت | 7:52 نویسنده | ستاره دریایی |


چیزی که حس میکنن
نظرات این مطلب

تعداد صفحات : 1

آرشیو
آمار سایت
  • کل مطالب : <-BlogPostsCount->
  • کل نظرات : <-BlogCommentsCount->
  • افراد آنلاین : <-OnlineVisitors->
  • تعداد اعضا : <-BlogUsersCount->
  • بازدید امروز : <-TodayVisits->
  • بازدید کننده امروز : <-TodayVisitors->
  • باردید دیروز : <-YesterdayVisits->
  • بازدید کننده دیروز : <-YesterdayVisitors->
  • گوگل امروز : <-TodayGoogleEntrance->
  • گوگل دیروز : <-YesterdayGoogleEntrance->
  • بازدید هفته : <-WeekVisits->
  • بازدید ماه : <-MonthVisits->
  • بازدید سال : <-YearVisits->
  • بازدید کلی : <-AllVisits->
  • کدهای اختصاصی