این استرسم... نکنه بخاطر ضعف ایمان و توکلمه؟
برچسبها: کنکور
این استرسم... نکنه بخاطر ضعف ایمان و توکلمه؟
ساعت 12 و 22 دقیقهی صبح
من الان فیلم سال دوم دانشکدهی منو دیدم. واقعا واقعا حوصلهی فیلم دیدن نداشتم. این فیلمم یه هفتهای میشد دانلود کرده بودم ولی دل و دماغ دیدن نداشتم. امشب که خوابم نمیبرد گفتم چند دقیقهی اولشو ببینم که رسید به دقایق آخر! یه جاهاییش گریه کردم... دلم برای دانشگاه تنگ شد اصن. بازم از حس و حال فیلم در لحظه خوشم اومد. فقط خداخدا میکردم پایان باز نداشته باشه که خب داشت!
شاعر میفرماد:
این باور منه ...عرضم به حضور سبزتان که ماشینمون خراب شدیه حسی بهم میگه دیشب خیلی موج منفی دادم به ماشین. البته نه... من از این خرافات مسخرهی قانون جذب و موج مثبت اصلا خوشم نمیاد و معتقدم اینا نتیجهی کار کشیدنای زیاد از ماشین اونم تو تابستونه
انتظار است انتظار است انتظار....!استرس دارم :)
انتقاد کردن راهی به سوی کمالاز پریشب با مامان میشینیم سریال دل رومیبینیم😐حالا چیشد کنی که آقازاده رو میدیدم اومدم سراغ یه سناریو و فیلنامهی کاملا متفاوت به نام دل؟! چون بلوط دانلودش کرده بود و تو فایل فیلما یه جورایی خودنمایی میکرد! راستش وقتی پوسترهای فیلم دل رو میدیدم اصلا از بازیگرانش خوشم نمیومد. شاید فقط ساره بیات! بعد چون این دو روز بابا نبود و شبا هم عین ثعلب کش میومد، من چند قسمتش رو ریختم تو فلش و گذاشتم ببینیم. ولی اصلا فکر نمیکردم آنقدر فیلم گیرا باشه که بیشتر از دو قسمت ببینیم. ولی جالبه که دیشب تا قسمت 7 دیدیم و بازم میخواستیم ببینیم چی میشه تهش.
انتقاد کردن راهی به سوی کمالدیگه تقریبا ساعت و تاریخ پایگاه رفتنمون مشخص شد. بچهها یه گروه زدن مخصوص چهار نفرمون برای هماهنگی و اینجور کارا. قرار شد اگه تا بعدازظهر میمونیم هماهنگ کنیم و نهار هم ببریم. فقط امیدوارم همه چیز به خوبی جلو بره و ضایع نشیم😬و امیدوارم برنامهی بابا اوکی باشه که چهارتاییمونو برسونه👌
اوووفففففف ( بخونید)همین نیم ساعت پیش سه تا تایم برای اعلام آمادگی حضور تو پایگاه رو بهمون دادن.
1903 ختم خوانی(پدر) اشعارتازه دونه دونه داره یادم میوفته!جورابامو بافتم و دیروز عصر تموم شد.درسته اونی که میخواستم نشد اما برای اولین بار و بعد از چهارصد بار شکافتن و از اول بافتن انصافا بدک نشد!حالا میخوام برم تو فاز دستکش بافتن و نیاز دارم به دوعدد میل که نمیدونم کجا گذاشتمشون و باید یکی بخرم.بعد ازاونم میخوام کلاه ببافم...کلا امسال مشغولم!
چه اتفاقی میوفته که از دل یه پدر می گذره پدر شهید بشه و همچین آرزویی برای فرزندش داشته باشه؟چند وقت پیش بنفشه درمورد کلاسای امداد یه چیزایی بهم گفت و گفت که یه گروه زدن و لینکشو فرستاد تا جوین شم.حالا قرار شده از بین ماها یه عده رو انتخاب کنن تا برای دورههای تخصصی بریم!و خیلی خوبه چون ما اولین گروهیم و فکر میکنم اتفاقای خوبی قراره بیوفته و یکم این چیزایی که قراره یادبگیریم پرکتیکال تره و حس وجود داشتن بهم دست میده!چند روز پیش یکی از اعضای گروه که فعال هم هست ظاهرا گفت قراره دورهها به زودی برگزار بشه.فقط شما مایل به ادامهی بدون غیبت و اینا هستین؟ و لطفا در این باره با هم تیمیهاتون درمیون نذارین! گفتم مشکلی نیست ...بعد دوباره تاکید کرد رو اینکه با کسی درمیون نذارم!حس سازمان وی اف دی تو کتاب لمونی اسنیکت بهم دست داد!گفتم چرا؟!گفت محرمانه ست!گفتم اگه محرمانه ست چرا من میدونم!ناچار شد بهم بگه!چون تعداد محدوده و شما از بینشون انتخاب شدین....عاغاااا خیلی ذوق نمودم!البته اگه منو انتخاب نمیکردن هشتگ منم میخوام باشم رو ترند میکردم!چون از اولین دورهها بودم و جزو پیشکسوتا محسوب میشم!و به اون دختره گفتم که تا وقتی کلاسای دانشگاها غیرحضوری باشن میتونم مداوم شرکت کنم....اونم با این اوضاع انتخاب رشتم که معلوم نیست کجای این سرزمین باشم!
چه اتفاقی میوفته که از دل یه پدر می گذره پدر شهید بشه و همچین آرزویی برای فرزندش داشته باشه؟تعداد صفحات : 1